×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

gegli

بیا آهسته با هم قدم در ساحل عشق بگذاریم

saheleshgh

× عشق زندگی دریا خدا مرگ غم شادی
×

آدرس وبلاگ من

saheleshgh.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/yusefghasemi

Access to the friends list is just allowed for this person's friends

عاشقانه

من عاشق هیچ كس نیستم. من عاشق غروبم. عاشق نشستن و خیره شدن به غروب. من عاشق ابرم كه هرچه شبنم از اوست. عاشق سنگ انداختن توی آب و گوش كردن به صدای دلنشین موج. من عاشق نشستن با دوستان پاك و عاشقم هستم. عاشق گوش كردن به دلاشان. عاشق خنده هاشان و دیوانگی هاشان. من عاشق چرخ و فلكم. عاشق نان و پنیر و سبزی... آه كه چه حالی دارد. میتونم عاشق بشم وقتی باران می بارد. عاشق دلباختن با یك نگاهم. من عاشقم. عاشق بغض های خفته ام. عاشق بوسیدنم. عاشق گریستن در حضور دوستم. عاشق سكوت مرموز دل های شكسته ام. عاشق نگاه خیره به دیوارم. عاشق گم شدن و به اوج رسیدن در خیال هستم. من عاشق سادگی شعرهای سهرابم و عاشق غنای حافظ. من عاشق صدای مادرم هستم. عاشق آرامشی كه به من می بخشد. عاشق موسیقی ام. من عاشق نواختن هم هستم. و روزی من خواهم نواخت. غم های دلم را خواهم نواخت و شكستنش را به تار خواهم كشید. من عاشق لحظات غروبم و عاشق برگ زرد خزان. عاشق خش خش برگ ها زیر پای یك عاشق دل شكسته ام. شاید این برگ ها هم تابع دل اوست!عاشق دویدن میان بوته های چای ،پریدن از جوب ،راه رفتن در شالیزار ،من عاشق بوی برنجم ،عاشق بوییدن محبوبه های شب وقتی شاخه هایش از دیوار همسایه به کنارم آمده ، عاشق سماور مادر بزرگم ،قوری گل سرخش ،عاشق تکبیر گفتنهای پدر بزرگ سرسجاده ،عاشق نگاه های پررمز و راز مشت یوسف به ننه طلا ،عاشق الاکلنگم یه سرمنم یه سر دختر باد و دریا موفرفری شیطون بلا ،عاشق خاله بازی کردنهای صورتی تو خونه درختی که دایی بهمن ساختتش ،عاشق صدای قورباغه ها شباکه همه خوابن،و...در آخر اینکه من همراه غروب عاشق می شوم و همه طول شب را عاشق می مانم. به سرزمین خیال می روم و از عشق می نویسم. از احساس خوب عاشق بودن. من عاشق این احساسم..... شب آرامی بود می روم در ایوان ، تا بپرسم از خود ، زندگی یعنی چه مادرم سینی چایی در دست ، گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من خواهرم ، تکه نانی آورد ، آمد آنجا ، لب پاشویه نشست ، به هوای خبر از ماهی ها دست ها کاسه نمود ، چهره ای گرم در آن کاسه بریخت و به لبخندی تزئینش کرد هدیه اش داد ، به چشمان پذیرای دلم پدرم دفتر شعری آورد ، تکیه بر پشتی داد ، شعر زیبایی خواند ، و مرا برد ، به آرامش زیبای یقین با خودم می گفتم : زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست زندگی ، فاصله ی آمدن و رفتن ماست رود دنیا ، جاری ست زندگی ، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود آمده ایم قصه آمدن و رفتن ما تکراری است عده ای گریه کنان می آیند عده ای ، گرم تلاطم هایش عده ای بغض به لب ، قصد خروج فرق ما ، مدت این آب تنی است یا که شاید ، روش غوطه وری دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد ، هیچ زندگی ، باور تبدیل زمان است در اندیشه عمر زندگی ، جمع طپش های دل است زندگی ، وزن نگاهی ست که در خاطره ها می ماند زندگی ، بازی نافرجامی است که تو انبوه کنی ، آنچه نمی باید برد و فراموش شود ، آنچه که ره توشه ماست شاید این حسرت بیهوده که در دل داری ، شعله ی گرمی امید تو را خواهد کشت زندگی ، درک همین اکنون است زندگی ، شوق رسیدن به همان فردایی ست ، که نخواهد آمد تو ، نه در دیروزی ، و نه در فردایی ظرف امروز ، پر از بودن توست شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با امید است زندگی ، بند لطیفی است که بر گردن روح افتاده ست زندگی ، فرصت همراهی تن با روح است روح از جنس خدا و تن ، این مرکب دنیایی از جنس فنا زندگی ، یاد غریبی ست که در حافظه ی خاک ، به جا می ماند زندگی ، رخصت یک تجربه است تا بدانند همه ، تا تولد باقی ست می توان گفت خدا امیدش به رها گشتن انسان ، باقی است زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه ی برگ زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر زندگی ، باور دریاست در اندیشه ی ماهی ، در تنگ زندگی ، ترجمه ی روشن خاک است ، در آیینه ی عشق زندگی ، فهم نفهمیدن هاست زندگی ، سهم تو از این دنیاست زندگی ، پنجره ای باز به دنیای وجود تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست ، آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست فرصت بازی این پنجره را دریابیم ، در نبیندیم به نور در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم پرده از ساحت دل ، برگیریم رو به این پنجره با شوق ، سلامی بکنیم زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است سهم من ، هر چه که هست من به اندازه این سهم نمی اندیشم وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندیست شاید این راز ، همان رمز کنار آمدن و سازش با تقدیر است زندگی شاید ، شعر پدرم بود ، که خواند چای مادر ، که مرا گرم نمود نان خواهر ، که به ماهی ها داد زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست من دلم می خواهد ، قدر این خاطره را دریابم --------------بوی عیدی، بوی توپ، ...بوی کاغذ رنگی بوی تند ماهی دودی، وسط سفرهی نو بوی خوب نعنا ترخون سر پیچ کوچهها [بوی یاس جانماز ترمۀ مادر بزرگ] با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکهی عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تا نخوردهی لای کتاب با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم فکر قاشق زدن یک دختر چادر سیاه [فکر قاشق زدن دختر ناز چشم سیاه] شوق یک خیز بلند از روی بُتههای نور برق کفش جفت شده تو گنجهها با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم بازی الک دولک تو کوچهها [عشق یک ستاره ساختن با دولک] ترس ناتموم گذاشتن جریمههای عید مدرسه بوی یک لاله عباسی که خشک شده لای کتاب [بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب] با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم [بوی باغچه، بوی حوض، عطر خوب نذری شبِ جمعه، پی فانوس، توی کوچه گم شدن توی جوی لاجوردی، هوس یه آبتنی با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم] --------- روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت زیر باران غزلی خواند، دلش تر شد و رفت چه تفاوت که چه خورده است، غم دل یا سم آنقدر غرق جنون بود که پرپر شد و رفت روز میلاد، همان روز که عاشق شده بود مرگ با لحظه دیدار برابر شد و رفت او کسی بود که از غرق شدن می ترسید عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد دختری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت

 

جمعه 30 اردیبهشت 1390 - 1:42:33 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

16420 بازدید

18 بازدید امروز

2 بازدید دیروز

24 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements